جدول جو
جدول جو

معنی نوره کشی - جستجوی لغت در جدول جو

نوره کشی(رَ / رِ کَ / کِ)
نوره کشیدن. موهای زاید بدن را با مالیدن نوره زایل کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نصب کردن لوله های فلزی در ساختمان ها یا در زیر زمین برای عبور آب، نفت یا گاز، شغل و عمل لوله کش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوجه کشی
تصویر جوجه کشی
تولید جوجۀ مرغ، بوقلمون، کبوتر و مانند آن ها از تخم نطفه دار به وسیلۀ ماشین های مخصوصی که همان حرارت بدن پرنده در موقع خوابیدن روی تخم ها را فراهم می سازند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ کُ)
بی جهت و از روی ظلم وستم کشی. بی دلیل کشی. عمل و حالت خیره کش. ضعیف کشی. بی گناه کشی:
جهان به خیره کشی بر کسی کشید کمان
که برکشیدۀ حق بود و برکشندۀ ما.
خاقانی.
از آن زمان که ترا نام شد به خیره کشی
زمانه از همه خونریزها پشیمان است.
خاقانی.
عشق خود بی خشم در وقت خوشی
خوی دارد دمبدم خیره کشی.
مولوی.
جور کشم بنده وار ور کشدم حاکم است
خیره کشی کار او جورکشی خوی من.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ رَ / رِ کَ / کِ)
عزلت گزیدن از کار. (ناظم الاطباء). کناره گیری. کناره گرفتن
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ کَ / کِ)
عمل کشیدن کواره. حمل میوه و غیره. (فرهنگ فارسی معین) :
تو در پای پیلان بدی خاشه روب
کواره کشی پیشه با رنج و کوب.
؟ (از لغت فرس اسدی ذیل کوب).
و رجوع به کواره شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ کَ /کِ)
عمل کشیدن شیره و عصارۀ هر چیزی. (یادداشت مؤلف) ، تدخین و استعمال شیرۀ تریاک. دود کردن شیرۀ تریاک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لو لَ / لِ کَ / کِ)
لوله کشی برای آب شهر یا قصبه یا بنای خانه، برای عبور آب صافی با کنده لوله های سفالین یا فلزین کردن در زمین و در دیوارهای بناء
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ کَ / کِ)
نرده کشیدن. عمل کشیدن نرده در مزارع برای منع ورود گاو و گوسفند در آن. (یادداشت مؤلف). محصور کردن جائی را با نرده های چوبین یا آهنین
لغت نامه دهخدا
(گَ رَ /رِ کَ / کِ)
کار گواره کش:
تو درپای پیلان بدی خاشه روب
گواره کشی پیشه با رنج و کوب.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ کَ / کِ)
عمل نافه کش. صفت آهوی نافه دار:
هر آهو که با داغ او زاده بود
ز نافه کشی نافش افتاده بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ کَ / کِ)
کشیدن و بردن ناوۀ گل. عمل ناوه کش. رجوع به ناوه و ناوه کش شود
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ کَ / کِ)
در اصطلاح بنایان، چیدن آجر به قطر در کنار مرزهای باغچه و جز آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ / قِ زَ)
سترده موی. نوره مالیده. بی مو
لغت نامه دهخدا
(غَ خوَرْ / خُرْ دَ)
نوره به کار داشتن. (یادداشت مؤلف). مالیدن نوره به بدن. واجبی کشیدن. (فرهنگ فارسی معین). ستردن مو. نوره مالیدن. موهای زاید بدن را با مالیدن نوره زایل کردن
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ / شِ کَ / کِ)
عمل نقشه کش. رجوع به نقشه کش شود، علم و صنعت نقشه رسم کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ شَ رَ / رِ کُ)
عمل حشره کش
لغت نامه دهخدا
تصویری از نقشه کشی
تصویر نقشه کشی
طرح نقشه و ترسیم آن، طرح و پی ریزی امور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اره کشی
تصویر اره کشی
کاراره کش عمل و شغل اره کش با اره چیزی را قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت کشی
تصویر صورت کشی
عمل و شغل صورت کش
فرهنگ لغت هوشیار
عمل خواباندن بعضی مرغها مانند مرغ خانگی، بوقلمون، کبوتر، و جز آن بر روی تخم یا جوجه که تولید شود، ماشین جوجه کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیره کشی
تصویر خیره کشی
بیگانه کشی، ضعیف کشی، بی دلیل کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوره کشیدن
تصویر نوره کشیدن
نوره مالیدن: اژه کشیدن اژه مالیدن مالیدن نوره به بدن واجبی کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیره کشی
تصویر شیره کشی
استخراج عصاره میوه ها، دود کردن شیره تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
حمل میوه و غیره: تو در پای پیلان بدی خاشه ورب کواره کشی پیشه بارنج و کوب. (اسدی)
فرهنگ لغت هوشیار
نصب لوله های فلزی یا سیمانی و غیره در زیر خاک تاآب از منبع در داخل آنها جریان یابد و بخانه ها باغها و جز آنها رسد یانفت از مبدا آن بنقاط دیگری جاری شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوه کشی
تصویر ناوه کشی
عمل وشغل ناوه کش
فرهنگ لغت هوشیار
نافه با خود داشتن: هر آهو که با داغ او زاده بود ز نافه کشی نافش افتاده بود. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغمه کشی
تصویر نغمه کشی
نغمه پردازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوره کشیدن
تصویر نوره کشیدن
((رِ. کَ دَ))
مالیدن نوره به بدن، واجبی کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوجه کشی
تصویر جوجه کشی
((~. کِ))
عمل خواباندن بعضی مرغ خانگی بوقلمون کبوتر و جزو آن ها روی تخم تا جوجه تولید شود
ماشین جوجه کشی: ماشینی که به وسیله حرارت معینی که به تخم بعضی طیور می دهد تولید جوجه کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهره کشی
تصویر بهره کشی
استثمار
فرهنگ واژه فارسی سره
استثمار، بهره جویی، بهره گیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رسامی، رسم، طراحی، برنامه ریزی، توطئه چینی، دسیسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیرون آوردن وش از داخل غوزه
فرهنگ گویش مازندرانی